تبسم زدن
لغتنامه دهخدا
تبسم زدن . [ ت َ ب َس ْ س ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) تبسم کردن ، لبخند زدن :
عشق چون مهر تبسم زندم بر لب زخم
غمزه انگشتر الماس نگین افشاند.
رجوع به تبسم و دیگر ترکیب های آن شود.
عشق چون مهر تبسم زندم بر لب زخم
غمزه انگشتر الماس نگین افشاند.
رجوع به تبسم و دیگر ترکیب های آن شود.