تب ربع
لغتنامه دهخدا
تب ربع. [ ت َ ب ِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) رِبْع. تب که یک روز گیرد و دو روز گذارد. (منتهی الارب ). تب چهارم . حمی الرابع : و بترین تبها که با این تب [سل ] آمیخته گردد تب خمس است ، پس ربع، پس شطرالغب ، پس نایبه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
تا بیدرنگ مشکل و صعب است بر طبیب
بردن ز مرد پیر تب ربع در شتا
اندیشه ٔ تو باد طبیبی که بیدرنگ
درد نیازِ پیر و جوان را کند دوا.
ربع زمین بسان تب ربع برده پیر
از لرزه و هزاهز در اضطراب شد.
رجوع به تب و تب چهارم شود.
تا بیدرنگ مشکل و صعب است بر طبیب
بردن ز مرد پیر تب ربع در شتا
اندیشه ٔ تو باد طبیبی که بیدرنگ
درد نیازِ پیر و جوان را کند دوا.
ربع زمین بسان تب ربع برده پیر
از لرزه و هزاهز در اضطراب شد.
رجوع به تب و تب چهارم شود.