تاک
لغتنامه دهخدا
تاک . (اِ) درخت انگور. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 250) (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ اوبهی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ). در تکلم موو نام دیگرش رز است . (فرهنگ نظام ). درخت رز و نهال رز. (ناظم الاطباء). کرم . نامیة. (السامی فی الاسامی چ تهران ص 104) . گاهی «تاک » را به «رز» اضافه کنند بهمین معنی : فرخو؛ پیراستن تاک رز بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
تاک رز بینی شده دینارگون
پرنیان سبز او زنگارگون .
رودکی (از لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 250).
یک لخت خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک داردو هم گونه ٔ عقیق .
بیاور آنکه گواهی دهد ز جام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام
زمرد اندر تاکم ، عقیقم اندر غژب
سهیلم اندر خم ، آفتابم اندر جام .
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر.
انگور و تاک او نگر و وصف او شنو
وصف تمام گفت ز من بایدت شنید.
شد گونه گونه تاک رز چون پیش نیل رنگرز
اکنونْت ْ باید خز و بز گرد آوری و اوعیه .
تاک رز را دید آبستن چون داهان
شکمش خاسته همچون دم روباهان .
کشیده سر شاخ میوه بخاک
رسیده بچرخشت میوه ز تاک .
عیب ناید بر عنب چون بود پاک و خوب و خوش
گرچه از سرگین برون آید همی تاک عنب .
تو ز خوشه عصیر چون یابی
تا نگیرد ز تاک خوشه عصیر.
تا که سرانگشت تاک کرد خزان فندقی
کرد چمن پرنگار پنجه ٔ دست چنار.
تاک انگور تا نگرید زار
خنده ٔ خوش نیارد آخر کار.
پادشه همچو تاک انگور است
درنپیچد در آن کزو دوراست .
تو گفتی خرده ٔ مینا بر خاکش ریخته است و عقد ثریا از تاکش درآویخته .(گلستان ).
تاک از پی غوره میدهد مل
شاخ از پس سبزه میدهد گل .
قصه ٔ تقصیر ایشان را که در عمارت رز خواجه علاءالدین کرده بودند بر ایشان خواندند و مواضع تقصیر را روشن بیان کردند بمثابتی که فرمودند در عمارت فلان تاک و فلان تاک تقصیر کردید. (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ٔ دهخدا ص 103).
بودم آن روز من از طایفه ٔ دردکشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان .
تاک را سیراب کن ای ابر رحمت زینهار
قطره تا می میتواند شد چرا گوهر شود؟
رجوع به مو و رز و تاکستان شود.
- ترکیبها :
آب تاک . زاده ٔ تاک . زبان تاک . طارم تاک . (از آنندراج ).
- امثال :
تاک فروختن و چرخشت خریدن ، چون گولان ؛ گرانی را به ارزانی بدل دادن . (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 536).
|| شاخ و شاخه (اعم از رز و جز آن ) :
چو آن سرو روان شد کاروانی
ز تاک سرو می کن دیده بانی .
|| درخت میوه را نیز گویند. (فرهنگ اوبهی ). || نیز آنچه از رسن راست می کنند و در چهر و امثال آن آویزند و بر آن چیزها میدارند، هندیش چهکا نامند.(آنندراج ). || بنائی بخم ، و طاق معرب آن است . مؤلف صراح اللغه در ذیل کلمه ٔ طوق آرد: الطاق ما عطف من الابنیة و الجمع الطاقات و الطیقان ، فارسی معرب :
تاک بر تاک شاخهای درخت
بسته بر اوج کله تخت به تخت .
تاک رز بینی شده دینارگون
پرنیان سبز او زنگارگون .
رودکی (از لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 250).
یک لخت خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک داردو هم گونه ٔ عقیق .
بیاور آنکه گواهی دهد ز جام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام
زمرد اندر تاکم ، عقیقم اندر غژب
سهیلم اندر خم ، آفتابم اندر جام .
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر.
انگور و تاک او نگر و وصف او شنو
وصف تمام گفت ز من بایدت شنید.
شد گونه گونه تاک رز چون پیش نیل رنگرز
اکنونْت ْ باید خز و بز گرد آوری و اوعیه .
تاک رز را دید آبستن چون داهان
شکمش خاسته همچون دم روباهان .
کشیده سر شاخ میوه بخاک
رسیده بچرخشت میوه ز تاک .
عیب ناید بر عنب چون بود پاک و خوب و خوش
گرچه از سرگین برون آید همی تاک عنب .
تو ز خوشه عصیر چون یابی
تا نگیرد ز تاک خوشه عصیر.
تا که سرانگشت تاک کرد خزان فندقی
کرد چمن پرنگار پنجه ٔ دست چنار.
تاک انگور تا نگرید زار
خنده ٔ خوش نیارد آخر کار.
پادشه همچو تاک انگور است
درنپیچد در آن کزو دوراست .
تو گفتی خرده ٔ مینا بر خاکش ریخته است و عقد ثریا از تاکش درآویخته .(گلستان ).
تاک از پی غوره میدهد مل
شاخ از پس سبزه میدهد گل .
قصه ٔ تقصیر ایشان را که در عمارت رز خواجه علاءالدین کرده بودند بر ایشان خواندند و مواضع تقصیر را روشن بیان کردند بمثابتی که فرمودند در عمارت فلان تاک و فلان تاک تقصیر کردید. (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ٔ دهخدا ص 103).
بودم آن روز من از طایفه ٔ دردکشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان .
تاک را سیراب کن ای ابر رحمت زینهار
قطره تا می میتواند شد چرا گوهر شود؟
رجوع به مو و رز و تاکستان شود.
- ترکیبها :
آب تاک . زاده ٔ تاک . زبان تاک . طارم تاک . (از آنندراج ).
- امثال :
تاک فروختن و چرخشت خریدن ، چون گولان ؛ گرانی را به ارزانی بدل دادن . (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 536).
|| شاخ و شاخه (اعم از رز و جز آن ) :
چو آن سرو روان شد کاروانی
ز تاک سرو می کن دیده بانی .
|| درخت میوه را نیز گویند. (فرهنگ اوبهی ). || نیز آنچه از رسن راست می کنند و در چهر و امثال آن آویزند و بر آن چیزها میدارند، هندیش چهکا نامند.(آنندراج ). || بنائی بخم ، و طاق معرب آن است . مؤلف صراح اللغه در ذیل کلمه ٔ طوق آرد: الطاق ما عطف من الابنیة و الجمع الطاقات و الطیقان ، فارسی معرب :
تاک بر تاک شاخهای درخت
بسته بر اوج کله تخت به تخت .