تأویل نهادن
لغتنامه دهخدا
تأویل نهادن . [ ت َءْ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) توجیه کردن :
عذرها سازی و آن را همه تأویل نهی
تا کنی بی سببی تافته ای را شادان .
ناشدن سخت زشت باشد و تأویل ها نهند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 236). || بهانه و عذر آوردن : امیر ماضی وی را بخواند، در رفتن کاهلی و سستی نمود و آنرا تأویلها نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222). رجوع به تأویل شود.
عذرها سازی و آن را همه تأویل نهی
تا کنی بی سببی تافته ای را شادان .
ناشدن سخت زشت باشد و تأویل ها نهند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 236). || بهانه و عذر آوردن : امیر ماضی وی را بخواند، در رفتن کاهلی و سستی نمود و آنرا تأویلها نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222). رجوع به تأویل شود.