تاریک و تنگ
لغتنامه دهخدا
تاریک وتنگ . [ ک ُ ت َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تیره و سخت . تار و تنگ . تاریک و سخت . تیره و تار :
نباشد مرا زین سپس با تو جنگ
ببینی کنون روز تاریک و تنگ .
رجوع به تار و تنگ شود.
نباشد مرا زین سپس با تو جنگ
ببینی کنون روز تاریک و تنگ .
رجوع به تار و تنگ شود.