تار و مار
لغتنامه دهخدا
تار و مار. [ رُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پراکنده و ازهم پاشیده و زیروزبرشده . و ناچیز و نابود گردیده . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بسیار پریشان باشد. (برهان ). پراکنده و دربدر و نابود. (فرهنگ نظام ). زیر و زبر. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). زیر و زبر. درهم و برهم و پریشان و پراکنده . (بهار عجم ). این دو لفظ مترادفانند مثل «ترت و مرت » یعنی ناچیز و معدوم شده . (فرهنگ خطی نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ). ترت و مرت . تند و خوند هجند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شذرمذر. شغربغر. پرت و پلا. ترت و پرت . پریشان . متفرق . مضمحل . داغون . ولو. پاچیده . پخش و پلا. تباه و تبست . با لفظ کردن و شدن مستعمل است :
آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
آن خیل و آن حشم همه گشتند تار و مار.
بسا سپاه گرانا که بی سپاه شدند
ز جنبش قلمی تار و مار و زیر و زبر.
گر فتنه بود چون سر زلفت به انبهی
اکنون نسیم عدل تواش تار و مار کرد.
از نام من شدند به آواز و طرفه نیست
صبحی که دزد سرزده را تار و مار کرد.
همچو دم کژدم است کار جهان پرگره
چون دم کژدم ازو چند شوی تار و مار؟
ترا کعبه ٔ دل درون تار و مار
برون دیو صورت کنی پرنگار.
عالمی کردی ز تاب تیغ برّان ترت و مرت
کشوری کردی ز سهم تیر پرّان تار و مار.
هر تار پیرهن شده ماری بقصد خصم
جز دشمنش که یافته معنی تار و مار.
یک دل حواس جمع مرا تار و مار کرد
زلف شکسته ٔ تو بصد دل چه میکند؟
رجوع به «تار مار» و «تار و مال » شود.
آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
آن خیل و آن حشم همه گشتند تار و مار.
بسا سپاه گرانا که بی سپاه شدند
ز جنبش قلمی تار و مار و زیر و زبر.
گر فتنه بود چون سر زلفت به انبهی
اکنون نسیم عدل تواش تار و مار کرد.
از نام من شدند به آواز و طرفه نیست
صبحی که دزد سرزده را تار و مار کرد.
همچو دم کژدم است کار جهان پرگره
چون دم کژدم ازو چند شوی تار و مار؟
ترا کعبه ٔ دل درون تار و مار
برون دیو صورت کنی پرنگار.
عالمی کردی ز تاب تیغ برّان ترت و مرت
کشوری کردی ز سهم تیر پرّان تار و مار.
هر تار پیرهن شده ماری بقصد خصم
جز دشمنش که یافته معنی تار و مار.
یک دل حواس جمع مرا تار و مار کرد
زلف شکسته ٔ تو بصد دل چه میکند؟
رجوع به «تار مار» و «تار و مال » شود.