تاجوری
لغتنامه دهخدا
تاجوری . [ تاج ْ وَ ] (حامص مرکب ) تاج داری . سلطنت . پادشاهی کردن . بزرگی :
تاجوری یافت تخت و ملکت ایران
تا ز برش سیدالانام برآمد.
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را
در مملکت حسن سر تاجوری بود.
تاجوری یافت تخت و ملکت ایران
تا ز برش سیدالانام برآمد.
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را
در مملکت حسن سر تاجوری بود.