تابناک
لغتنامه دهخدا
تابناک . (ص مرکب ) تابدار و روشن و براق . (آنندراج ) مشعشع. نورانی . رخشنده :
به پرده درون شد خورتابناک
ز جوش سواران و از گرد خاک .
ز گردنده خورشید تا تیره خاک
همان باد و آب ، آتش تابناک .
همه تن بشستش بدان آب پاک
بکردار خورشید شد تابناک .
پدید آمد آن خنجر تابناک .
بکردار یاقوت شد روی خاک .
شده بام از او گوهر تابناک
ز تاب رخش سرخ یاقوت ، خاک .
یکی آتشی برشده تابناک
میان باد و آب از بر تیره خاک .
که از آتش و آب و از باد و خاک
شود تیره روی زمین تابناک .
بچگان مان همه ماننده ٔ شمس و قمرند
تابناکند از آن روی که علوی گهرند.
تابناکند ازیرا که ز علوی گهرند
بچگان آن به نسب تر که ازین باب گرند.
مکن تیره شب آتش تابناک
وگر چاره نبود فکن در مغاک .
از آن هر بخار اختری تابناک
برافروخت ازچرخ یزدان پاک .
جهانی فروزنده و تابناک
که جای فرشته ست و جانهای پاک .
بشب ، هزار پسر جرعه ریخته بسرش بر
بروز، مشعله ٔ تابناک داده بدستش .
هر گوهری ار چه تابناک است
منظورترین جمله خاک است .
توبرافروختی دروغ دماغ
خردی تابناکتر ز چراغ .
از آن جسم گردنده ٔ تابناک
روان شد سپهر درخشان پاک .
ز مهتاب روشن جهان تابناک
برون ریخته نامه از ناف خاک .
من از آب این نقره ٔ تابناک
جدا کردم آلودگیهای خاک .
نهفته بدان گوهر تابناک
رسانید وحی از خداوند پاک .
بیا ساقی آن آتش تابناک
که زردشت میجویدش زیر خاک .
به پرده درون شد خورتابناک
ز جوش سواران و از گرد خاک .
ز گردنده خورشید تا تیره خاک
همان باد و آب ، آتش تابناک .
همه تن بشستش بدان آب پاک
بکردار خورشید شد تابناک .
پدید آمد آن خنجر تابناک .
بکردار یاقوت شد روی خاک .
شده بام از او گوهر تابناک
ز تاب رخش سرخ یاقوت ، خاک .
یکی آتشی برشده تابناک
میان باد و آب از بر تیره خاک .
که از آتش و آب و از باد و خاک
شود تیره روی زمین تابناک .
بچگان مان همه ماننده ٔ شمس و قمرند
تابناکند از آن روی که علوی گهرند.
تابناکند ازیرا که ز علوی گهرند
بچگان آن به نسب تر که ازین باب گرند.
مکن تیره شب آتش تابناک
وگر چاره نبود فکن در مغاک .
از آن هر بخار اختری تابناک
برافروخت ازچرخ یزدان پاک .
جهانی فروزنده و تابناک
که جای فرشته ست و جانهای پاک .
بشب ، هزار پسر جرعه ریخته بسرش بر
بروز، مشعله ٔ تابناک داده بدستش .
هر گوهری ار چه تابناک است
منظورترین جمله خاک است .
توبرافروختی دروغ دماغ
خردی تابناکتر ز چراغ .
از آن جسم گردنده ٔ تابناک
روان شد سپهر درخشان پاک .
ز مهتاب روشن جهان تابناک
برون ریخته نامه از ناف خاک .
من از آب این نقره ٔ تابناک
جدا کردم آلودگیهای خاک .
نهفته بدان گوهر تابناک
رسانید وحی از خداوند پاک .
بیا ساقی آن آتش تابناک
که زردشت میجویدش زیر خاک .