بیرون ماندن
لغتنامه دهخدا
بیرون ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) خارج و کنار ماندن .
- بیرون مانده ؛ درخارج مانده . کنارگذاشته شده :
جوابش داد ما ده راندگانیم
وز اول پرده بیرون ماندگانیم .
- بیرون مانده ؛ درخارج مانده . کنارگذاشته شده :
جوابش داد ما ده راندگانیم
وز اول پرده بیرون ماندگانیم .