بیحضور
لغتنامه دهخدا
بیحضور. [ ح ُ ] (ص مرکب ) غایب . || غافل و بی خبر. (ناظم الاطباء) :
ترا که در لب نوشین هزار گونه شفاست
چرا همیشه مرا بیحضور باید داشت ؟
|| مضطرب . || آزرده و رنجیده . || خشمناک . (ناظم الاطباء).
ترا که در لب نوشین هزار گونه شفاست
چرا همیشه مرا بیحضور باید داشت ؟
|| مضطرب . || آزرده و رنجیده . || خشمناک . (ناظم الاطباء).