بیامدن
لغتنامه دهخدا
بیامدن . [ م َ دَ ] (مص ) آمدن :
آهو ز تنگ و کوه بیامد بدشت و راغ
بر سبزه باده خوش بوداکنون اگر خوری .
بیامد دوان دیده بان از چکاد
که آمد ز ایران سواری چو باد.
رجوع به آمدن شود.
آهو ز تنگ و کوه بیامد بدشت و راغ
بر سبزه باده خوش بوداکنون اگر خوری .
بیامد دوان دیده بان از چکاد
که آمد ز ایران سواری چو باد.
رجوع به آمدن شود.