بی کیار
لغتنامه دهخدا
بی کیار. [ کیا / ک ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بجلدی . بچالاکی . بی کاهلی . (یادداشت مؤلف ). با زرنگی . تند :
مرد مزدور اندر آغازید کار
پیش او دستان همی زدبی کیار.
بدو گفت بهرام شو پایکار
بیاور که سرگین کشد بی کیار.
بر مهتر زرق شد بی کیار
که برسم یکی زو کند خواستار.
بخان براهام شو بی کیار
نگر تا چه یابی نهاده بیار.
رجوع به کیار شود.
مرد مزدور اندر آغازید کار
پیش او دستان همی زدبی کیار.
بدو گفت بهرام شو پایکار
بیاور که سرگین کشد بی کیار.
بر مهتر زرق شد بی کیار
که برسم یکی زو کند خواستار.
بخان براهام شو بی کیار
نگر تا چه یابی نهاده بیار.
رجوع به کیار شود.