بی هیچ
لغتنامه دهخدا
بی هیچ . (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + هیچ ) بی چیز.
- بی هیچ مردم ؛ مردم بی چیز. فقیر. نادار :
تهیدست بر خوبرویان مپیچ
که بی هیچ مردم نیرزد بهیچ .
|| بی وسیله . بی قید وبند :
در کان دل من گهر از بهر گروهیست
پاکیزه که بی هیچ مرااند و مرااند.
- بی هیچ مردم ؛ مردم بی چیز. فقیر. نادار :
تهیدست بر خوبرویان مپیچ
که بی هیچ مردم نیرزد بهیچ .
|| بی وسیله . بی قید وبند :
در کان دل من گهر از بهر گروهیست
پاکیزه که بی هیچ مرااند و مرااند.