بی نشان
لغتنامه دهخدا
بی نشان . [ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نشان ) بی علامت . (ناظم الاطباء). لایوصف . (یادداشت مؤلف ). بی نشانه . گم . بدون وجه مشخص . بی صفت . فاقد خصوصیاتی شناخت را. بی علائم شناسائی :
بدین بی نشان راغ و کوه بلند
کده ساختید از نهیب گزند.
دور از تو ز بی تنی که هستم
چون وصل تو هست بی نشانم .
بیدل از بی نشان چه گوید باز.
هرگز نشان ز چشمه ٔ کوثر شنیده ای
کورا نشانی از دهن بی نشان تست .
چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند.
بگفتا چون بدست آری نشانش
که از ما بی نشان است آشیانش .
مروت گر چه نامی بی نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی .
اغفال ؛ بی نشان کردن . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ).
و رجوع به نشان شود.
بدین بی نشان راغ و کوه بلند
کده ساختید از نهیب گزند.
دور از تو ز بی تنی که هستم
چون وصل تو هست بی نشانم .
بیدل از بی نشان چه گوید باز.
هرگز نشان ز چشمه ٔ کوثر شنیده ای
کورا نشانی از دهن بی نشان تست .
چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند.
بگفتا چون بدست آری نشانش
که از ما بی نشان است آشیانش .
مروت گر چه نامی بی نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی .
اغفال ؛ بی نشان کردن . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ).
و رجوع به نشان شود.