بی مروت
لغتنامه دهخدا
بی مروت . [ م ُ رُوْ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + مروت = مروءة «عربی ») بی مردانگی . بی انسانیت . بی آزرم . بی ادب . درشت و سخت دل و بی انصاف . بداندیش . بدخواه . بدخوی . ظالم . (ناظم الاطباء). بیر و ناتراشیده . (آنندراج ). نامردم . (یادداشت مؤلف ) : مرد بی مروت زن است و عابد باطمع راهزن . (گلستان باب هشتم ). ملاح بی مروت ویرا بخنده گفت . (گلستان ).
زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن .
کان بداخلاق بی مروت را
سنگ بر سر زدن سزاوار است .
بر در ارباب بی مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی بدر آید.
مرو بخانه ٔ ارباب بی مروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است .
- امثال :
طبیب بی مروت خلق را رنجور میخواهد
گدا بهر طمع فرزند خود را کور می خواهد.
رجوع به مروت و مروءة شود.
زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن .
کان بداخلاق بی مروت را
سنگ بر سر زدن سزاوار است .
بر در ارباب بی مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی بدر آید.
مرو بخانه ٔ ارباب بی مروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است .
- امثال :
طبیب بی مروت خلق را رنجور میخواهد
گدا بهر طمع فرزند خود را کور می خواهد.
رجوع به مروت و مروءة شود.