بی غرض
لغتنامه دهخدا
بی غرض . [ غ َ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + غرض ) عاری از غرض . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بی قصد خاص . رجوع به غرض شود : سلطان سخن او بی غرض شناخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 435).
بعد از دعانصیحت درویش بی غرض
نیکت بود چو نیک تأمل کنی در آن .
سخن بی غرض از بنده ٔ مخلص بشنو
ای که منظور بزرگان حقیقت بینی .
|| صادق . خالص . (ناظم الاطباء).
- بی غرض و مرض ؛ بدون قصد و سوء نیت .
|| بی پروا. (آنندراج ).
بعد از دعانصیحت درویش بی غرض
نیکت بود چو نیک تأمل کنی در آن .
سخن بی غرض از بنده ٔ مخلص بشنو
ای که منظور بزرگان حقیقت بینی .
|| صادق . خالص . (ناظم الاطباء).
- بی غرض و مرض ؛ بدون قصد و سوء نیت .
|| بی پروا. (آنندراج ).