بی دیدار
لغتنامه دهخدا
بی دیدار. (ص مرکب ) (از: بی + دیدار) بی جمال . زشت . (یادداشت مؤلف ). مقابل دیداری :
مرا رفیقی امروز گفت خانه بساز
که باغ تیره شد و زردروی و بی دیدار.
رجوع به دیدار شود.
مرا رفیقی امروز گفت خانه بساز
که باغ تیره شد و زردروی و بی دیدار.
رجوع به دیدار شود.