بی دود
لغتنامه دهخدا
بی دود. (ص مرکب ) (از: بی + دود) که دود ندارد. روشن . دور از تیرگی . || مجازاً، زیبا و دور از هر تیرگی و از هر زشتی :
بدو داد شنگل سپینود را
چو سرو سهی شمع بیدود را.
شمع بیدود و نقش بیداغند.
رجوع به دود شود.
- آتش بی دود ؛ کنایه از شراب . (از یادداشت مؤلف ).
بدو داد شنگل سپینود را
چو سرو سهی شمع بیدود را.
شمع بیدود و نقش بیداغند.
رجوع به دود شود.
- آتش بی دود ؛ کنایه از شراب . (از یادداشت مؤلف ).