بی حمیت
لغتنامه دهخدا
بی حمیت . [ ح َ می ی َ ] (ص مرکب ) بر قیاس معنی حریت . (آنندراج ). بی ننگ و عار. بی نام و ننگ . بی غیرت . (یادداشت بخط مؤلف ) :
توبه کند شیرز شیری هگرز
گرچه شتر کاهل و بی حمیت است .
بددل دزد و جلد و بی حمیت
روبه و شیر و گرگ و کفتارند.
از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردم بریخت .
ببین آن بی حمیت را که هرگز
نخواهد دید روی نیک بختی .
توبه کند شیرز شیری هگرز
گرچه شتر کاهل و بی حمیت است .
بددل دزد و جلد و بی حمیت
روبه و شیر و گرگ و کفتارند.
از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردم بریخت .
ببین آن بی حمیت را که هرگز
نخواهد دید روی نیک بختی .