بی حفاظ
لغتنامه دهخدا
بی حفاظ. [ ح ِ ] (ص مرکب ) بدون ستر.بدون پرده . || بی شرم . بی حیا :
در چین طره ٔ تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد.
|| بی چادر و روی پوش (زن ). (یادداشت بخط مؤلف ). || بی عفت :
یکی بدرگ و بی حفاظ است سخت
ندانم که کشته ست چونین درخت .
|| بی پرهیز. (یادداشت بخط مؤلف ).
در چین طره ٔ تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد.
|| بی چادر و روی پوش (زن ). (یادداشت بخط مؤلف ). || بی عفت :
یکی بدرگ و بی حفاظ است سخت
ندانم که کشته ست چونین درخت .
|| بی پرهیز. (یادداشت بخط مؤلف ).