26 فرهنگ

ترجمه مقاله

بی جان کردن

لغت‌نامه دهخدا

بی جان کردن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) کشتن . از بین بردن . گرفتن :
من او را به یک سنگ بی جان کنم
دل زال و رودابه پیچان کنم .

فردوسی .


بفرمود پس تاش بی جان کنند
برابر دل و دیده گریان کنند.

فردوسی .


از آن پس که بی توش و بی جانش کرد
بر آن آتش تیز بریانش کرد.

فردوسی .


سنگی بر سنگ زد و از جان بی جان کرد. (سندبادنامه ص 202).