بی آنکه
لغتنامه دهخدا
بی آنکه . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) بدون :
ماه سه شبه از بر گردن بنگارند
از غالیه بی آنکه همی غالیه دارند.
تا مقرر گردد که بی آنکه خونی ریخته آید این کارها قرار گرفت . (تاریخ بیهقی ).
چشمم بزبان حال گوید
بی آنکه به اختیار گویم .
سخن عشق تو بی آنکه برآید بزبانم
رنگ رخسار خبر می دهد از سر نهانم .
ماه سه شبه از بر گردن بنگارند
از غالیه بی آنکه همی غالیه دارند.
تا مقرر گردد که بی آنکه خونی ریخته آید این کارها قرار گرفت . (تاریخ بیهقی ).
چشمم بزبان حال گوید
بی آنکه به اختیار گویم .
سخن عشق تو بی آنکه برآید بزبانم
رنگ رخسار خبر می دهد از سر نهانم .