بگاه
لغتنامه دهخدا
بگاه . [ ب ِ ] (ق مرکب ) پگاه . بوقت . (ناظم الاطباء). بوقت و زود.(رشیدی ). معنی ترکیبی آن بروقت است زود و شتاب . (آنندراج ). و بگه مخفف آن . می گویند بگه خیزی کرد؛ یعنی بروقت برخاست و دیر نکرد و این مجاز است چه معنی دیر نکردن از آن مستفاد می شود. (آنندراج ). جمهور شعرا بگاه و بیگاه به هم جایز ندارند و اگر کسی روا دارد جواز آن را وجهی توان نهاد چه بیگاه و بگاه بمعنی دیر و زود مستعمل است نه بمعنی باوقت و ناوقت . (المعجم ) : بگویی به لشکر تا امشب همه کارهای خویش را ساخته کنند و بگاه ... حاضر آیند. (تاریخ بیهقی ).
واجب آن شد که بامداد بگاه
بر سر تخت خود نشیند شاه .
- بگاه تر ؛ زودتر : و او رااعلام داد تا بگاه تر در غَلَس بیامد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 30).
- بگاه خاستن ؛ سحرخیزی . صبح زود برخاستن :
بگاه خاستن آمد نشان نهمت مرد
که روز ابر همی باز به رسد بشکار.
- بگه خیزی کردن ؛ بوقت برخاستن و دیر نکردن . (رشیدی ).
رجوع به پگاه شود. || صبح نخست و کاذب . صبح و بامداد و هنگام فجر. (از ناظم الاطباء). سحر و صبحدم . (آنندراج ) :
مرا گفت شاهت بخواهد بگاه
به تو بازبخشد همان جایگاه .
در آن تفکر مانده دلم که فردا را
بگاه این شب تیره چه خواهدم زادن .
بخنده گفت که چون روزه رفت و عید آمد
بهانه کم کن و امروز جام باده بخواه
جواب دادم و گفتم که خسرو انجم
بگاه برننشست و هنوز هست بگاه .
طعام او از آن که بگاه دانه ٔ خرما چیدی و شبانگاه فروختی ودر وجه قوت نهادی . (تذکرةالاولیاء عطار).
پیشم آمد بگاه در راهی
نغز مردی شگرف برناهی .
- بامداد بگاه ؛ صبح زود. صبح نخست :
مرا مبشر اقبال بامداد بگاه
نوید عاطفت آورد از آستانه ٔ شاه .
مرا چندین انتظار به چه سبب فرمودی بامداد بگاه قاصد در راه کرده ام . (سندبادنامه ص 107).
چنان داد فرزانه پاسخ بشاه
که فرمان دهد بامدادان بگاه .
بامداد بگاه مادر من بحضرت خواجه رفت . (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 125).
واجب آن شد که بامداد بگاه
بر سر تخت خود نشیند شاه .
- بگاه تر ؛ زودتر : و او رااعلام داد تا بگاه تر در غَلَس بیامد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 30).
- بگاه خاستن ؛ سحرخیزی . صبح زود برخاستن :
بگاه خاستن آمد نشان نهمت مرد
که روز ابر همی باز به رسد بشکار.
- بگه خیزی کردن ؛ بوقت برخاستن و دیر نکردن . (رشیدی ).
رجوع به پگاه شود. || صبح نخست و کاذب . صبح و بامداد و هنگام فجر. (از ناظم الاطباء). سحر و صبحدم . (آنندراج ) :
مرا گفت شاهت بخواهد بگاه
به تو بازبخشد همان جایگاه .
در آن تفکر مانده دلم که فردا را
بگاه این شب تیره چه خواهدم زادن .
بخنده گفت که چون روزه رفت و عید آمد
بهانه کم کن و امروز جام باده بخواه
جواب دادم و گفتم که خسرو انجم
بگاه برننشست و هنوز هست بگاه .
طعام او از آن که بگاه دانه ٔ خرما چیدی و شبانگاه فروختی ودر وجه قوت نهادی . (تذکرةالاولیاء عطار).
پیشم آمد بگاه در راهی
نغز مردی شگرف برناهی .
- بامداد بگاه ؛ صبح زود. صبح نخست :
مرا مبشر اقبال بامداد بگاه
نوید عاطفت آورد از آستانه ٔ شاه .
مرا چندین انتظار به چه سبب فرمودی بامداد بگاه قاصد در راه کرده ام . (سندبادنامه ص 107).
چنان داد فرزانه پاسخ بشاه
که فرمان دهد بامدادان بگاه .
بامداد بگاه مادر من بحضرت خواجه رفت . (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 125).