بوی داشتن
لغتنامه دهخدا
بوی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دارای بوی بودن . بوی متصاعد کردن :
باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا
غالیه ای بسای از آن طره ٔ مشکبوی او.
فصل نوروز که بوی گل و سنبل دارد
لطف این باد ندارد که تو می پیمایی .
- بوی داشتن زخم ؛ناسور شدن زخم از رسیدن بوی مشک و گل . (آنندراج ).
باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا
غالیه ای بسای از آن طره ٔ مشکبوی او.
فصل نوروز که بوی گل و سنبل دارد
لطف این باد ندارد که تو می پیمایی .
- بوی داشتن زخم ؛ناسور شدن زخم از رسیدن بوی مشک و گل . (آنندراج ).