بوقلمونی
لغتنامه دهخدا
بوقلمونی . [ ق َ ل َ ] (ص نسبی ) رنگارنگ . مختلف اللون . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
خوبتر از بوقلمون یافتم
بوقلمونیها در نوبهار.
|| (حامص ) حالت و چگونگی بوقلمون . رنگارنگی :
کاین نمط از چرخ فزونی کند
با قلمم بوقلمونی کند.
خوبتر از بوقلمون یافتم
بوقلمونیها در نوبهار.
|| (حامص ) حالت و چگونگی بوقلمون . رنگارنگی :
کاین نمط از چرخ فزونی کند
با قلمم بوقلمونی کند.