بوس دادن
لغتنامه دهخدا
بوس دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) بوسیدن :
دوتایی شد و بر زمین بوس داد
بخندید زو شاه و برگشت شاد.
چو زد تیر بر سینه ٔ اشکبوس
سپهر آن زمان دست او داد بوس .
چو گودرز بنشست بر خاک طوس
بشد پیش خسرو زمین داد بوس .
برفتند و بر خاک دادند بوس
فروماند بر جای پیلان و کوس .
بر لاله کند سرخ گل افسوس همی
نرگس گل را دست دهد بوس همی .
من خدمت کردم بوس بر انگشتری دادم و پیش ملک نهادم . (تاریخ بخارا). رجوع به بوسیدن شود. بوسه دادن . رجوع بدین کلمه شود.
دوتایی شد و بر زمین بوس داد
بخندید زو شاه و برگشت شاد.
چو زد تیر بر سینه ٔ اشکبوس
سپهر آن زمان دست او داد بوس .
چو گودرز بنشست بر خاک طوس
بشد پیش خسرو زمین داد بوس .
برفتند و بر خاک دادند بوس
فروماند بر جای پیلان و کوس .
بر لاله کند سرخ گل افسوس همی
نرگس گل را دست دهد بوس همی .
من خدمت کردم بوس بر انگشتری دادم و پیش ملک نهادم . (تاریخ بخارا). رجوع به بوسیدن شود. بوسه دادن . رجوع بدین کلمه شود.