بوالبشر
لغتنامه دهخدا
بوالبشر. [ بُل ْ ب َ ش َ] (اِخ ) مخفف ابوالبشر. لقب آدم صفی اﷲ :
اصل شر است این حشر کزبوالبشر زاد و فساد
جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر.
بشرح شرع محمد که سیدالبشر است
همال تو کس از ابناء بوالبشر نبود.
بوالبشر کو علم ّالاسمابگ است
صدهزاران علمش اندر هر رگست .
چون تعلق یافت نان با بوالبشر
نان مرده زنده گشت و باخبر.
رجوع به ابوالبشر شود.
اصل شر است این حشر کزبوالبشر زاد و فساد
جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر.
بشرح شرع محمد که سیدالبشر است
همال تو کس از ابناء بوالبشر نبود.
بوالبشر کو علم ّالاسمابگ است
صدهزاران علمش اندر هر رگست .
چون تعلق یافت نان با بوالبشر
نان مرده زنده گشت و باخبر.
رجوع به ابوالبشر شود.