بهمن
لغتنامه دهخدا
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِ) نام ماه یازدهم از هر سال شمسی . (برهان ) (ناظم الاطباء). ماه یازدهم است از سال شمسی و آن ماه دوم است از فصل زمستان . (آنندراج ). نام ماه یازدهم از سال شمسی . (رشیدی ).ماه یازدهم باشد از سال شمسی و آن ماه دوم است از فصل زمستان که مدت ماندن نیر اعظم بود در برج دلو و در دهم این ماه جشن سده بود. (جهانگیری ) :
به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رود نیل .
پس آنگه سوی خان قارن شدند
همه دیده چون ابر بهمن شدند.
فرخش باد و خداوندش فرخنده کناد
عید فرخنده و بهمنجنه و بهمن ماه .
چنان کز روی دریا بامدادان
بخار آب خیزد ماه بهمن .
همی راز گویند تا روز هر شب
ازیرا ز بهمن گل آزار دارد.
ماه بهمن نبید باید خورد
ماه بهمن نشاط باید کرد.
نی نی که با غم است مرا انس لاجرم
مریم صفت بهار به بهمن درآورم .
ذخیره ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار
که میرسند ز پی رهزنان بهمن و دی .
|| نام روز دویم است از هر ماه شمسی و بنا بر قاعده ٔ کلیه ٔفارسیان که چون نام روز با نام ماه موافق آید آن روز را عید گیرند و در این روز جشن سازند و انواع غله ها و گوشتها پزند و گل بهمن سرخ و سفید بر طعامها پاشند و هر دو بهمن را میده کرده با نبات و قند بخورند و بهمن سفید را سائیده با شیر بخورند و آنرا مقوی حافظه دانند و گویند این روز را خاصیت تمام است در کندن گیاهها و بیخهای دوایی از کوهها و صحراها و گرفتن روغنها و کردن بخورها، و نیک است در این روز جامه ٔ نو بریدن و پوشیدن و ناخن چیدن و موی پیراستن و عمارت کردن و این روز را بهمنجنه خوانند. (برهان ) (جهانگیری ). در دهم این ماه جشن عظیم واقع شده ... (آنندراج )(از ناظم الاطباء). نام روز دوم از هر ماه شمسی . (غیاث ) (رشیدی ) : ... چون دو روز از ماه بهمن گذشته بودی بهمنجنه کردندی و این عیدی بودی و بهمن سرخ و زرد بر سر کاسه ها افشاندی . (فرهنگ اسدی ).
فرخ است باد و فرخجسته بود
سده و عید فرخ و بهمن .
رسم بهمن گیر و از نوتازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک ، بارت ، عز و بیداصی تنه .
اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بود
فرخت باد اورمزد بهمن و بهمنجنه .
بهمن روز ای صنم دلستان
بنشین با عاشق در بوستان .
|| گیاهی و رستنی بود که در بهمن و زمستان گل کند و بیخ آن سرخ و سفید است و آنرا بهمنین میگویند و بعضی گویند گلی است که زمستان هم میباشد و داروئی است که بدن را فربه کندو باد را دفع سازد و قوت باه دهد. (برهان ). نام نباتی است که گل کند و آنرا بهمن سرخ و سفید نامند و فارسیان آنرا بخورند و مفید دانند و چون در بهمن روید و گل کند بدین نام نامیده شده است . (آنندراج ). نام دوایی و آن دو قسم باشد یکی بهمن سفید و آن نوعی از زردک صحرائی است و دیگر بهمن سرخ و آن بیخ درخت علی حده است . (غیاث ). نباتی است که در بهمن ماه گل کند و بیخش در دواها بکار برند و دو گونه است سرخ و سفید. (رشیدی ) (از جهانگیری ). گلی است که بزمستان نیز باشد. (صحاح الفرس ). بیخ نباتی است مشابه ترب سطبر بیشترکج میباشد دو قسم است سرخ و سفید. (منتهی الارب ). گیاهی که در این ماه یعنی در ماه یازدهم گل میکند و بیخ آن سرخ و سفید است و در روز جشن بهمن که انواع خورشها ترتیب میدهند گل بهمن سرخ و سفید را میده کرده با نبات و قند میخورند. (ناظم الاطباء). در طب این گیاه معروف است و آن بیخی است سپیدرنگ یا سرخ مثل زردک .(تحفه بحر الجواهر). نام این گیاه در پهلوی «وهومن » است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
نشگفت اگرچه آهوی چین مشک برد هم
چون سر بخورد سنبل و بهمن درآورم .
|| نام پرده ای است از موسیقی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) :
بجوش اندرون دیگ بهمنجنه
بگوش اندرون بهمن و قیصران .
|| برکنده ها و تخته های برف که از کوه بسبب حرارت آفتاب جدا شده و بیفتد. (برهان ) (جهانگیری ). برکنده های برف را گویند که بسبب حرارت از کوه ناگاه بر سر آدمی یا حیوانات فروافتد و هلاک کند. (آنندراج ). برکنده های برف که بواسطه ٔ حرارت آفتاب ناگاه از بالای کوه سرازیر شده فروافتد. (ناظم الاطباء). برف انبوه و لخت های برف که از کوه بتابش آفتاب ، وزش باد یا انعکاس صوت جدا شود و سرازیر گردد. (فرهنگ فارسی معین ). توده ٔ وسیع از برف و یخ در ارتفاعات زیاد که بسبب وزن خود بسرعت بر دامنه ٔ کوه سرازیر میشود. و اغلب هزارهاتن سنگ را با خود می آورد. بهمن ممکن است مخاطرات عظیم ببار آورد و دهکده ها و جاده ها و جنگلهای سر راه خود را معدوم سازد. (دایرة المعارف فارسی ). || بودن آفتاب در برج دلو. (برهان ). ماندن نیر اعظم بود در برج دلو. (آنندراج ). || ابر بارنده . (برهان ) (آنندراج ). || (ص ) مخفف برهمن است که بمعنی راست گفتار و راست کردار باشد. (برهان ) (جهانگیری ). راست گفتار و راست کردار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کوچک بسیاردان . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || درازدست . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || (اِ) عقل اول را گویند. (از برهان ). عقل اول است که آنرا صادر اول گویند. (آنندراج ). نام عقل اول که فرشته است . (غیاث ). جمعی از حکمای فرس گفته اند که نام عقل اول است . (رشیدی ). عقل اول چنانچه در شرح دیوان حضرت امیرالمؤمنین (ع ) آورده که عقل نزد مشائین ده است و میگویند که خدا واحد محض است و از واحد محض غیر واحد صادر نمی شده و آن واحد که از خدا صادر شده عقل است که حکمای فرس او را بهمن گویند پس بدین اعتبار بهمن عقل اول باشد. (جهانگیری ). عقل اول . (ناظم الاطباء).
به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رود نیل .
پس آنگه سوی خان قارن شدند
همه دیده چون ابر بهمن شدند.
فرخش باد و خداوندش فرخنده کناد
عید فرخنده و بهمنجنه و بهمن ماه .
چنان کز روی دریا بامدادان
بخار آب خیزد ماه بهمن .
همی راز گویند تا روز هر شب
ازیرا ز بهمن گل آزار دارد.
ماه بهمن نبید باید خورد
ماه بهمن نشاط باید کرد.
نی نی که با غم است مرا انس لاجرم
مریم صفت بهار به بهمن درآورم .
ذخیره ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار
که میرسند ز پی رهزنان بهمن و دی .
|| نام روز دویم است از هر ماه شمسی و بنا بر قاعده ٔ کلیه ٔفارسیان که چون نام روز با نام ماه موافق آید آن روز را عید گیرند و در این روز جشن سازند و انواع غله ها و گوشتها پزند و گل بهمن سرخ و سفید بر طعامها پاشند و هر دو بهمن را میده کرده با نبات و قند بخورند و بهمن سفید را سائیده با شیر بخورند و آنرا مقوی حافظه دانند و گویند این روز را خاصیت تمام است در کندن گیاهها و بیخهای دوایی از کوهها و صحراها و گرفتن روغنها و کردن بخورها، و نیک است در این روز جامه ٔ نو بریدن و پوشیدن و ناخن چیدن و موی پیراستن و عمارت کردن و این روز را بهمنجنه خوانند. (برهان ) (جهانگیری ). در دهم این ماه جشن عظیم واقع شده ... (آنندراج )(از ناظم الاطباء). نام روز دوم از هر ماه شمسی . (غیاث ) (رشیدی ) : ... چون دو روز از ماه بهمن گذشته بودی بهمنجنه کردندی و این عیدی بودی و بهمن سرخ و زرد بر سر کاسه ها افشاندی . (فرهنگ اسدی ).
فرخ است باد و فرخجسته بود
سده و عید فرخ و بهمن .
رسم بهمن گیر و از نوتازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک ، بارت ، عز و بیداصی تنه .
اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بود
فرخت باد اورمزد بهمن و بهمنجنه .
بهمن روز ای صنم دلستان
بنشین با عاشق در بوستان .
|| گیاهی و رستنی بود که در بهمن و زمستان گل کند و بیخ آن سرخ و سفید است و آنرا بهمنین میگویند و بعضی گویند گلی است که زمستان هم میباشد و داروئی است که بدن را فربه کندو باد را دفع سازد و قوت باه دهد. (برهان ). نام نباتی است که گل کند و آنرا بهمن سرخ و سفید نامند و فارسیان آنرا بخورند و مفید دانند و چون در بهمن روید و گل کند بدین نام نامیده شده است . (آنندراج ). نام دوایی و آن دو قسم باشد یکی بهمن سفید و آن نوعی از زردک صحرائی است و دیگر بهمن سرخ و آن بیخ درخت علی حده است . (غیاث ). نباتی است که در بهمن ماه گل کند و بیخش در دواها بکار برند و دو گونه است سرخ و سفید. (رشیدی ) (از جهانگیری ). گلی است که بزمستان نیز باشد. (صحاح الفرس ). بیخ نباتی است مشابه ترب سطبر بیشترکج میباشد دو قسم است سرخ و سفید. (منتهی الارب ). گیاهی که در این ماه یعنی در ماه یازدهم گل میکند و بیخ آن سرخ و سفید است و در روز جشن بهمن که انواع خورشها ترتیب میدهند گل بهمن سرخ و سفید را میده کرده با نبات و قند میخورند. (ناظم الاطباء). در طب این گیاه معروف است و آن بیخی است سپیدرنگ یا سرخ مثل زردک .(تحفه بحر الجواهر). نام این گیاه در پهلوی «وهومن » است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
نشگفت اگرچه آهوی چین مشک برد هم
چون سر بخورد سنبل و بهمن درآورم .
|| نام پرده ای است از موسیقی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) :
بجوش اندرون دیگ بهمنجنه
بگوش اندرون بهمن و قیصران .
|| برکنده ها و تخته های برف که از کوه بسبب حرارت آفتاب جدا شده و بیفتد. (برهان ) (جهانگیری ). برکنده های برف را گویند که بسبب حرارت از کوه ناگاه بر سر آدمی یا حیوانات فروافتد و هلاک کند. (آنندراج ). برکنده های برف که بواسطه ٔ حرارت آفتاب ناگاه از بالای کوه سرازیر شده فروافتد. (ناظم الاطباء). برف انبوه و لخت های برف که از کوه بتابش آفتاب ، وزش باد یا انعکاس صوت جدا شود و سرازیر گردد. (فرهنگ فارسی معین ). توده ٔ وسیع از برف و یخ در ارتفاعات زیاد که بسبب وزن خود بسرعت بر دامنه ٔ کوه سرازیر میشود. و اغلب هزارهاتن سنگ را با خود می آورد. بهمن ممکن است مخاطرات عظیم ببار آورد و دهکده ها و جاده ها و جنگلهای سر راه خود را معدوم سازد. (دایرة المعارف فارسی ). || بودن آفتاب در برج دلو. (برهان ). ماندن نیر اعظم بود در برج دلو. (آنندراج ). || ابر بارنده . (برهان ) (آنندراج ). || (ص ) مخفف برهمن است که بمعنی راست گفتار و راست کردار باشد. (برهان ) (جهانگیری ). راست گفتار و راست کردار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کوچک بسیاردان . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || درازدست . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || (اِ) عقل اول را گویند. (از برهان ). عقل اول است که آنرا صادر اول گویند. (آنندراج ). نام عقل اول که فرشته است . (غیاث ). جمعی از حکمای فرس گفته اند که نام عقل اول است . (رشیدی ). عقل اول چنانچه در شرح دیوان حضرت امیرالمؤمنین (ع ) آورده که عقل نزد مشائین ده است و میگویند که خدا واحد محض است و از واحد محض غیر واحد صادر نمی شده و آن واحد که از خدا صادر شده عقل است که حکمای فرس او را بهمن گویند پس بدین اعتبار بهمن عقل اول باشد. (جهانگیری ). عقل اول . (ناظم الاطباء).