بهر
لغتنامه دهخدا
بهر. [ ب َ ] (اِ) حصه . نصیب . حظ. بهره . (برهان ). نصیب . قسمت . (آنندراج ) (انجمن آرا). حصه . نصیب . بهره . (رشیدی ) (جهانگیری ). حصه . نصیب . قسمت . بخش . (ناظم الاطباء). بهره . حظ. نصیب . قسمت . (فرهنگ فارسی معین ). فرخنج . نیاوه . آوخ . (یادداشت بخط مؤلف ) :
بپرسید تا زآن گرانمایه شهر
که دارد همی زاختر و فال بهر.
به جنگ اندرون کشته شد شادبهر
که از چرخ گردان چنان یافت بهر.
هرآنکس که درویش بودی بشهر
که او را نبودی ز نوروز بهر.
چنین است کردار گردنده دهر
نگه کن کز او چند یابی تو بهر.
فخر است شاعران عجم را بمدح او
بهر است شاعران عرب را از این فخار.
ای شاه چه بود اینکه ترا پیش آمد
دشمنت هم از پیرهن خویش آمد
از محنتها محنت تو بیش آمد
از ملک پدر بهر تو مندیش آمد.
که نه چیز دارد نه دانش نه رای
نژندیست بهرش به هر دوسرای .
سه روز از می ناب برداشت بهر
بروز چهارم بیامد بشهر.
نبودی از این پیش بهر من از اوی
اگر بودمی من به دین محمد.
ز علم بهره ٔ ما گندمست و بهر تو کاه
گمان مبر که چو تو ما ستورکه خواریم .
داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم وبخش و بهر و تیر.
تکاپوی کن گرد پرگار دهر
که تا خاکیان از تو یابند بهر.
ز دلداری ولی بی بهر بودش
ز بی یاری شکر چون زهر بودش .
هر زن خوبرو که در شهر است
دیده را از جمال او بهر است
گرش حظ و اقبال بودی و بهر
زمانه نراندی ز شهرش بشهر.
وگر از حیاتت نمانده ست بهر
چنانت کشد نوشدارو که زهر.
شاه در کشور و ملک در شهر
هریکی دارد از حکومت بهر.
|| خارج قسمت . (فرهنگستان ). || پاره . جزو. قسمت . (فرهنگ فارسی معین ) :
یکی بهره را به سه بهر است بخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش .
مردمان به دو هوا سخن گفتندی بهری علی و بهری با ابوموسی از بهر خون عثمان . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). مردی بود در آن شهر... و بکنار شهر نشستی و هرچه کسب کردی بهری عیال را نفقه کردی و بهری درویشان را دادی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
جهان را ببخشید بر چهار بهر
یکایک همه نامزد کرد شهر.
دو روز دور نخواهند که باشد از در او
اگر دو بهر مر او را دهند زین عالم .
ببخشید بهر دگر بر سپاه
سوی جنگ فغفور برداشت راه .
چنین که دو بهر شراب باشد یا سه بهر و یک بهر روغن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر قوت ضعیف باشد اندکی کشکاب دهند و کشکاب از کشک و نخود پزند نیمانیم یا دو بهر کشک و یک بهر نخود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بهری که پیش بودند بشتاب برفتند. (تاریخ بخارای نرشخی ). چون رشید بمرد فضل ربیع با بهری خزینه بسوی بغداد آمد. (مجمل التواریخ و القصص ). گشتاسف ... سپاه برد به هندوستان و بهری بگرفت و از دیگرجایها هرکسی گوشه ای بگرفت . (مجمل التواریخ و القصص ).
گفتم آن مرد را دو بهر دل است
نپذیرم یکی ره آوردی .
بهری خوارج شدند و بهری غالی . (کتاب النقض ص 375).
چنین گویند شیرین تلخ زهری
بخوردش داد از آن کو خورد بهری .
عراق از ربع مسکون است بهری
وز آن بهره مداین هست شهری .
|| در تداول فردوسی ، یکی بهر یابهری یعنی نیم و نصف و دو بهر یعنی دو ثلث و سه بهریعنی سه ربع و همچنین . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چو از پیش دارابشهر آمدند
از آن رفته لشکر دو بهر آمدند.
از ایران و توران دو بهر آن تست
همان گوهر و گنج شهر آن تست .
|| قسمتی از شبانروز. (فرهنگ فارسی معین ) :
چو بهری ز تیره شب اندرچمید
کی نامور پیش یزدان خمید.
چون بهری از شب برفت . (مجمل التواریخ و القصص ).
بپرسید تا زآن گرانمایه شهر
که دارد همی زاختر و فال بهر.
به جنگ اندرون کشته شد شادبهر
که از چرخ گردان چنان یافت بهر.
هرآنکس که درویش بودی بشهر
که او را نبودی ز نوروز بهر.
چنین است کردار گردنده دهر
نگه کن کز او چند یابی تو بهر.
فخر است شاعران عجم را بمدح او
بهر است شاعران عرب را از این فخار.
ای شاه چه بود اینکه ترا پیش آمد
دشمنت هم از پیرهن خویش آمد
از محنتها محنت تو بیش آمد
از ملک پدر بهر تو مندیش آمد.
که نه چیز دارد نه دانش نه رای
نژندیست بهرش به هر دوسرای .
سه روز از می ناب برداشت بهر
بروز چهارم بیامد بشهر.
نبودی از این پیش بهر من از اوی
اگر بودمی من به دین محمد.
ز علم بهره ٔ ما گندمست و بهر تو کاه
گمان مبر که چو تو ما ستورکه خواریم .
داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم وبخش و بهر و تیر.
تکاپوی کن گرد پرگار دهر
که تا خاکیان از تو یابند بهر.
ز دلداری ولی بی بهر بودش
ز بی یاری شکر چون زهر بودش .
هر زن خوبرو که در شهر است
دیده را از جمال او بهر است
گرش حظ و اقبال بودی و بهر
زمانه نراندی ز شهرش بشهر.
وگر از حیاتت نمانده ست بهر
چنانت کشد نوشدارو که زهر.
شاه در کشور و ملک در شهر
هریکی دارد از حکومت بهر.
|| خارج قسمت . (فرهنگستان ). || پاره . جزو. قسمت . (فرهنگ فارسی معین ) :
یکی بهره را به سه بهر است بخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش .
مردمان به دو هوا سخن گفتندی بهری علی و بهری با ابوموسی از بهر خون عثمان . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). مردی بود در آن شهر... و بکنار شهر نشستی و هرچه کسب کردی بهری عیال را نفقه کردی و بهری درویشان را دادی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
جهان را ببخشید بر چهار بهر
یکایک همه نامزد کرد شهر.
دو روز دور نخواهند که باشد از در او
اگر دو بهر مر او را دهند زین عالم .
ببخشید بهر دگر بر سپاه
سوی جنگ فغفور برداشت راه .
چنین که دو بهر شراب باشد یا سه بهر و یک بهر روغن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر قوت ضعیف باشد اندکی کشکاب دهند و کشکاب از کشک و نخود پزند نیمانیم یا دو بهر کشک و یک بهر نخود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بهری که پیش بودند بشتاب برفتند. (تاریخ بخارای نرشخی ). چون رشید بمرد فضل ربیع با بهری خزینه بسوی بغداد آمد. (مجمل التواریخ و القصص ). گشتاسف ... سپاه برد به هندوستان و بهری بگرفت و از دیگرجایها هرکسی گوشه ای بگرفت . (مجمل التواریخ و القصص ).
گفتم آن مرد را دو بهر دل است
نپذیرم یکی ره آوردی .
بهری خوارج شدند و بهری غالی . (کتاب النقض ص 375).
چنین گویند شیرین تلخ زهری
بخوردش داد از آن کو خورد بهری .
عراق از ربع مسکون است بهری
وز آن بهره مداین هست شهری .
|| در تداول فردوسی ، یکی بهر یابهری یعنی نیم و نصف و دو بهر یعنی دو ثلث و سه بهریعنی سه ربع و همچنین . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چو از پیش دارابشهر آمدند
از آن رفته لشکر دو بهر آمدند.
از ایران و توران دو بهر آن تست
همان گوهر و گنج شهر آن تست .
|| قسمتی از شبانروز. (فرهنگ فارسی معین ) :
چو بهری ز تیره شب اندرچمید
کی نامور پیش یزدان خمید.
چون بهری از شب برفت . (مجمل التواریخ و القصص ).