بهدان
لغتنامه دهخدا
بهدان . [ ب ِ ] (نف مرکب ) به داننده . داناتر. اعلم . (فرهنگ فارسی معین ). مطلع و آگاه تر :
نه با آنْت مهر و نه با اینْت کین
که بهدان تویی ای جهان آفرین .
گرگ ز روباه به دندان تر است
روبه از آن رست که بهدان تر است .
نه با آنْت مهر و نه با اینْت کین
که بهدان تویی ای جهان آفرین .
گرگ ز روباه به دندان تر است
روبه از آن رست که بهدان تر است .