به آمد
لغتنامه دهخدا
به آمد. [ ب ِه ْ م َ ] (مص مرکب مرخم ) خوبی و خوشی پیش آمدن . مقابل بدآمد. (فرهنگ فارسی معین ) :
چو روز مرد شود تیره و بگردد بخت
هم او بدآمد خود بیند از به آمد کار.
نیست روزی وگرچه اندیشه
بر به آمد شد از هوا مقصور.
نیک آمد و به آمد خلق خدای از اوست
نصرت بجز ورا بجهان کی بود روا.
کنون خود را ز تو بی بیم کردم
به آمد را بتو تسلیم کردم .
|| خوبی و خوشی پیش آمدن . (فرهنگ فارسی معین ): زنان بی دیانت و امانت باشند... وبر موجب هوا و مراد خود روند و به آمد خویش خواهند. (سندبادنامه ص 215).
چو روز مرد شود تیره و بگردد بخت
هم او بدآمد خود بیند از به آمد کار.
نیست روزی وگرچه اندیشه
بر به آمد شد از هوا مقصور.
نیک آمد و به آمد خلق خدای از اوست
نصرت بجز ورا بجهان کی بود روا.
کنون خود را ز تو بی بیم کردم
به آمد را بتو تسلیم کردم .
|| خوبی و خوشی پیش آمدن . (فرهنگ فارسی معین ): زنان بی دیانت و امانت باشند... وبر موجب هوا و مراد خود روند و به آمد خویش خواهند. (سندبادنامه ص 215).