بنچه
لغتنامه دهخدا
بنچه . [ ب ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) بنچاق :
نه نرد و نه تخت نرد پیش ما
نه محضر و نه قباله و بنچه .
و رجوع به بنجه شود.
|| جمعی باشند مر اصناف و رعیت را. (انجمن آرای ناصری ) (برهان ). || پیشانی بود بزبان ماوراءالنهر. و بنچه بند؛ پیشانی بند بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
به تیغ طره ببرّد ز بنچه ٔ خاتون
بگرز پست کند تاج بر سر چیپال .
نه نرد و نه تخت نرد پیش ما
نه محضر و نه قباله و بنچه .
و رجوع به بنجه شود.
|| جمعی باشند مر اصناف و رعیت را. (انجمن آرای ناصری ) (برهان ). || پیشانی بود بزبان ماوراءالنهر. و بنچه بند؛ پیشانی بند بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
به تیغ طره ببرّد ز بنچه ٔ خاتون
بگرز پست کند تاج بر سر چیپال .