بندگشا
لغتنامه دهخدا
بندگشا. [ ب َ گ ُ ] (نف مرکب ) بندگشاینده . حلاّ ل مشکلات :
تاجورجهان چو جم ، تخت خدای مملکت
خاتم دیوبند او بندگشای مملکت .
- بندگشای جمله مقصود ؛ کنایه از باری تعالی است که برآورنده ٔ همه ٔ مقصودها است :
ای بندگشای جمله مقصود
دارای وجود و داور جود.
|| (اِ مرکب ) کلید. مفتاح :
بندگشای خزانه ٔ تو چه کرده است
کو را هزمان به دست جود سپاری .
|| مفصل . بندگشاها؛ مفاصل . (یادداشت بخط مؤلف ) : و مرتبه ٔ سیم مرتبه ٔ رطوبتهایی است که بندگشاها را سست دارد. (الابنیه فی حقایق الادویه ، از یادداشت مؤلف ). و خلطها که اندر بندگشاها بود و سخت شده باشد نرم گرداند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ایضاً). و بندگشاها و همه اندامها به روغن های گرم می مالیدند چون روغن بالا و روغن سوسن و مانند آن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به بندکشا و ماده ٔ بعد شود.
تاجورجهان چو جم ، تخت خدای مملکت
خاتم دیوبند او بندگشای مملکت .
- بندگشای جمله مقصود ؛ کنایه از باری تعالی است که برآورنده ٔ همه ٔ مقصودها است :
ای بندگشای جمله مقصود
دارای وجود و داور جود.
|| (اِ مرکب ) کلید. مفتاح :
بندگشای خزانه ٔ تو چه کرده است
کو را هزمان به دست جود سپاری .
|| مفصل . بندگشاها؛ مفاصل . (یادداشت بخط مؤلف ) : و مرتبه ٔ سیم مرتبه ٔ رطوبتهایی است که بندگشاها را سست دارد. (الابنیه فی حقایق الادویه ، از یادداشت مؤلف ). و خلطها که اندر بندگشاها بود و سخت شده باشد نرم گرداند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ایضاً). و بندگشاها و همه اندامها به روغن های گرم می مالیدند چون روغن بالا و روغن سوسن و مانند آن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به بندکشا و ماده ٔ بعد شود.