بنده فرمانی
لغتنامه دهخدا
بنده فرمانی . [ ب َ دَ / دِ ف َ ] (حامص مرکب ) مطیع بودن . فرمانبرداری کردن :
کمین گشاده قضا بهر فتنه انگیزی
اجل ببسته میان بهر بنده فرمانی .
شبه را کز سیه پوشی برآمد نام آزادی
به از یاقوت اطلس پوش و داغ بنده فرمانی .
خواجه برزد علم بسلطانی
رست از آن بند و بنده فرمانی .
کردمش در شکنجه زندانی
تا کند بنده بنده فرمانی .
تو چو سرو آزاد باش از بند هر غم تا مدام
هرچه فرمایی سپهرت بنده فرمانی کند.
کمین گشاده قضا بهر فتنه انگیزی
اجل ببسته میان بهر بنده فرمانی .
شبه را کز سیه پوشی برآمد نام آزادی
به از یاقوت اطلس پوش و داغ بنده فرمانی .
خواجه برزد علم بسلطانی
رست از آن بند و بنده فرمانی .
کردمش در شکنجه زندانی
تا کند بنده بنده فرمانی .
تو چو سرو آزاد باش از بند هر غم تا مدام
هرچه فرمایی سپهرت بنده فرمانی کند.