بنده شدن
لغتنامه دهخدا
بنده شدن . [ ب َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مطیع شدن . رام شدن . اسیر شدن . گرفتار شدن :
چو کاووس بگرفت گاه پدر
مر اورا جهان بنده شد سربسر.
هر که او بیدار گردد بنده ٔ ایشان شود
زآن که چون مولای ایشان گشت خود مولی ̍ شود.
ارجو که باز بنده شود پیشم
آن بی وفا زمانه ٔ پیشینم .
زیبد اگر طلب کند عزت ملک مصر دل
آنکه هزار یوسفش بنده ٔ جاه و مال شد.
چو کاووس بگرفت گاه پدر
مر اورا جهان بنده شد سربسر.
هر که او بیدار گردد بنده ٔ ایشان شود
زآن که چون مولای ایشان گشت خود مولی ̍ شود.
ارجو که باز بنده شود پیشم
آن بی وفا زمانه ٔ پیشینم .
زیبد اگر طلب کند عزت ملک مصر دل
آنکه هزار یوسفش بنده ٔ جاه و مال شد.