بندقی
لغتنامه دهخدا
بندقی . [ ب ُ دُ ] (ع اِ) جامه ٔ کتان گرانبها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) :
اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند
القاب بندقی بسراسر نوشته اند.
دهد بندقی هر زمانم فریبی
شکیبم ازو نیست طال المعاتب .
طیلسان صوفی ارمک بود از بندقیش
وز گلیم عسلی نیز روایی دارد.
اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند
القاب بندقی بسراسر نوشته اند.
دهد بندقی هر زمانم فریبی
شکیبم ازو نیست طال المعاتب .
طیلسان صوفی ارمک بود از بندقیش
وز گلیم عسلی نیز روایی دارد.