بند برخاستن
لغتنامه دهخدا
بند برخاستن . [ ب َ ب َت َ ] (مص مرکب ) بند برخاستن از چیزی ؛ کنایه از دور شدن بند از آن چیز. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ).
- بند خموشی برخاستن ؛ کنایه از مهر سکوت را شکستن است :
روز و شب چون خونیان دارم بزیر تیغ جای
تا مرا بند خموشی از زبان برخاسته ست .
- بند خموشی برخاستن ؛ کنایه از مهر سکوت را شکستن است :
روز و شب چون خونیان دارم بزیر تیغ جای
تا مرا بند خموشی از زبان برخاسته ست .