بناگاه
لغتنامه دهخدا
بناگاه . [ ب ِ ] (ق مرکب ) بغتةً. (آنندراج ). بناگه . ناگهان . ناگاه . (فرهنگ فارسی معین ). بناگاهان :
جام تجلیش که بناگاه میدهند
می دان یقین که بر دل آگاه میدهند.
رجوع به ناگاه شود.
جام تجلیش که بناگاه میدهند
می دان یقین که بر دل آگاه میدهند.
رجوع به ناگاه شود.