بنانج
لغتنامه دهخدا
بنانج . [ ب َ ] (اِ) بمعنی بناغ است و آن دو زن باشند که یک شوهر داشته باشند و هریک مر دیگری را بنانج گویندو بنانجه هم بنظر آمده است و بعربی ضرة خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (مجمع الفرس ) (اوبهی ). هم شوی . (ناظم الاطباء). زن مرد نسبت بزن دیگر او. گولانج . ضره . هوو. هبو. وسنی . عله . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
همی نسازد با داغ عاشقی صبرم
چنان کجا بنسازد بنانج بازبنانج .
بوده ای پیش به ده سال بنانج زن من
کدخدای جلب خویش و مرا کدبانو.
بقا نسازد با خصم شیخ ابواسحاق
بدان صفت که نسازد بنانج پیش بنانج .
|| بعضی مردی را گویند که دو زن داشته باشد. (برهان ) (آنندراج ).
همی نسازد با داغ عاشقی صبرم
چنان کجا بنسازد بنانج بازبنانج .
بوده ای پیش به ده سال بنانج زن من
کدخدای جلب خویش و مرا کدبانو.
بقا نسازد با خصم شیخ ابواسحاق
بدان صفت که نسازد بنانج پیش بنانج .
|| بعضی مردی را گویند که دو زن داشته باشد. (برهان ) (آنندراج ).