بنام
لغتنامه دهخدا
بنام . [ ب ِ ] (ص مرکب ) بانام . مشهور. معروف . نامی . نامدار. نامور. نام آورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نامدار. مشهور. معروف . (فرهنگ شعوری ) :
سراپرده ٔ شاه ایران تمام
بگرد آمده پهلوانی بنام .
|| بافتخار. بمردی . بسربلندی :
بگویش که در جنگ مردن بنام
مرا بهتر آید ز گفتار خام .
همی گفت کامروز مردن بنام
به از زنده و رومیان شادکام .
|| همنام باشد که به ترکی ادآش گویند. (برهان ) (آنندراج ). سمی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
سراپرده ٔ شاه ایران تمام
بگرد آمده پهلوانی بنام .
|| بافتخار. بمردی . بسربلندی :
بگویش که در جنگ مردن بنام
مرا بهتر آید ز گفتار خام .
همی گفت کامروز مردن بنام
به از زنده و رومیان شادکام .
|| همنام باشد که به ترکی ادآش گویند. (برهان ) (آنندراج ). سمی . (یادداشت مرحوم دهخدا).