بن بسته
لغتنامه دهخدا
بن بسته . [ بُم ْب َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) بن بست :
غار بن بسته بود کس نه پدید
عنکبوتان بسی مگس نه پدید.
دل مرا ز خم زلف او رهائی نیست
به در کوچه ٔ بن بسته هیچکس نزده ست .
و رجوع به بن بست شود.
غار بن بسته بود کس نه پدید
عنکبوتان بسی مگس نه پدید.
دل مرا ز خم زلف او رهائی نیست
به در کوچه ٔ بن بسته هیچکس نزده ست .
و رجوع به بن بست شود.