بن افکندن
لغتنامه دهخدا
بن افکندن . [ ب ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پی افکندن . پی ریختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
همت او بر فلک ز فلخ بنا کرد
بر سر کیوان فکند بن پی ایوان .
رجوع به بن شود.
- بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن . گفتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بر رستم آمد بگفت آن سخن
که افکند پور سپهدار بن .
- بن افکندن نامه ؛ نوشتن آن . نامه کردن :
چو بشنید زیشان سپهبد سخن
یکی نامور نامه افکند بن .
و رجوع به بن شود.
همت او بر فلک ز فلخ بنا کرد
بر سر کیوان فکند بن پی ایوان .
رجوع به بن شود.
- بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن . گفتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بر رستم آمد بگفت آن سخن
که افکند پور سپهدار بن .
- بن افکندن نامه ؛ نوشتن آن . نامه کردن :
چو بشنید زیشان سپهبد سخن
یکی نامور نامه افکند بن .
و رجوع به بن شود.