بمی
لغتنامه دهخدا
بمی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بم . از بم . آنچه مربوط به شهر بم باشد. || نوعی از جامه های گران قیمت . (یادداشت مرحوم دهخدا): دو هزار مرد ابریشم پوش بر من بگذشت تمامت معجم به قصب و ملبس به جامه های توزی و بمی و صوفهای مصری و عتاب و سقلاطی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص 75).
مستوفیان مخفی و ابیاری و بمی
وجه برات فوطه بمیزر نوشته اند.
نسبت گونه ٔ والای بمی و برمی
به رخ لاله و گلبرگ طری نتوان کرد.
از درج برد و مخفی و ابیاری و بمی
سرخط همی ستانم و تکرار می کنم .
سیه گلیمی شَدّه سفیدروئی بیت
دو آیتند به هر دو خطی بمی مسطور.
مستوفیان مخفی و ابیاری و بمی
وجه برات فوطه بمیزر نوشته اند.
نسبت گونه ٔ والای بمی و برمی
به رخ لاله و گلبرگ طری نتوان کرد.
از درج برد و مخفی و ابیاری و بمی
سرخط همی ستانم و تکرار می کنم .
سیه گلیمی شَدّه سفیدروئی بیت
دو آیتند به هر دو خطی بمی مسطور.