بلورینه
لغتنامه دهخدا
بلورینه . [ ب ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به بلور. از بلور. ساخته شده از بلور. آنچه از بلور کنند. بلورآلات . بلوری . بلورین . و رجوع به بلورین شود :
همرنگ رخسار خویش گردان
جام بلورینه از می خام .
بلورینه تختی ، در شاهوار
بتی بر وی از زر گوهرنگار.
همرنگ رخسار خویش گردان
جام بلورینه از می خام .
بلورینه تختی ، در شاهوار
بتی بر وی از زر گوهرنگار.