بلغنده
لغتنامه دهخدا
بلغنده . [ ب ُ غ ُ دَ / دِ ] (ص ) فراهم آورده و بربالای هم نهاده . (برهان ) (آنندراج ). بلغند. بلغد. بلغده :
بدین بند و زندان به کار و به دانش
به بلغنده باید همی نامداری .
بدین بند و زندان به کار و به دانش
به بلغنده باید همی نامداری .