بصورت
لغتنامه دهخدا
بصورت . [ ب ِ رَ ] (ق مرکب ) صورةً. بظاهر. ظاهراً. ظاهر. برحسب ظاهر. علی الظاهر. پدید. برحسب صورت ، مقابل بمعنی :
دورم بصورت از در دولت سرای تو
لیکن بجان و دل ز مقیمان حضرتم .
و رجوع به صورت ، معنی ، ظاهر شود.
دورم بصورت از در دولت سرای تو
لیکن بجان و دل ز مقیمان حضرتم .
و رجوع به صورت ، معنی ، ظاهر شود.