بسملگاه
لغتنامه دهخدا
بسملگاه . [ ب ِ م ِ ] (اِ مرکب ) قصاب خانه و قربانگاه . (ناظم الاطباء). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 208شود. جای ذبح کردن حیوانات . (آنندراج ) :
برون از حلقه ٔ بزم طرب غمناک می آیم
ز بسملگاه مینا با دل صد چاک می آیم .
نه آن هستم که هر دم بی سبب در انجمن رقصم
به بسملگاه می آیم بکام خویشتن رقصم .
برون از حلقه ٔ بزم طرب غمناک می آیم
ز بسملگاه مینا با دل صد چاک می آیم .
نه آن هستم که هر دم بی سبب در انجمن رقصم
به بسملگاه می آیم بکام خویشتن رقصم .