بسمل گورکه پوری
لغتنامه دهخدا
بسمل گورکه پوری . [ ب ِ م ِ ل ِ ک َ ] (اِخ )خواجه عبدالعزیز گورکهپوری خلف رشید خواجه ابوالفتح خان جنون بود و مشق سخن از شیخ محمد افضل اﷲآبادی نمود. در تصوف و فقر مرتبه ای رفیع داشت و به اقطاع قلیل قناعت کرد پا ز گوشه ٔ وطن بیرون نگذاشت . او راست :
گرفتم دامن آن پیشوا از جوش بیتابی
ازین مشت غبار ناتوان دیگر چه می آید.
باید حکایت از لب دریادلان شنید
گوش حباب جانب دریا گشاده است .
و رجوع به الذریعه ج 9 ص 137 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.
گرفتم دامن آن پیشوا از جوش بیتابی
ازین مشت غبار ناتوان دیگر چه می آید.
باید حکایت از لب دریادلان شنید
گوش حباب جانب دریا گشاده است .
و رجوع به الذریعه ج 9 ص 137 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.