بزبازی
لغتنامه دهخدا
بزبازی . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل بزباز. (فرهنگ فارسی معین ). عمل آنکه بازی و جستن و رقاصی به بز یاد میدهد. (انجمن آرای ناصری ). رقصانیدن بز و بوزنه .(غیاث اللغات ). رقصاندن بز. (آنندراج ) :
ای بسا شیر که آموختیش بزبازی
سوی بازار که برجه هله زیرک هله زود.
با تو گر این سگ کند عزم بگرگ آشتی
بازی بز میدهد تا کندت خوک بند.
قضا طرح بزبازی جدی کرد
نشد ملتفت شاه افلاک گرد.
ز عدلت میش بزبازی کند با شیرهمچون سگ
ز بهر پاسبانی گرگ دنبال شبان گیرد.
|| حقه بازی . تقلب . انکار مالی بقرض ستده ،یا دفعالوقت کردن در اداء آن . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزبازی درآوردن ؛ بز را برقص درآوردن .
- || تقلب کردن . شعبده بازی کردن .
ای بسا شیر که آموختیش بزبازی
سوی بازار که برجه هله زیرک هله زود.
با تو گر این سگ کند عزم بگرگ آشتی
بازی بز میدهد تا کندت خوک بند.
قضا طرح بزبازی جدی کرد
نشد ملتفت شاه افلاک گرد.
ز عدلت میش بزبازی کند با شیرهمچون سگ
ز بهر پاسبانی گرگ دنبال شبان گیرد.
|| حقه بازی . تقلب . انکار مالی بقرض ستده ،یا دفعالوقت کردن در اداء آن . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزبازی درآوردن ؛ بز را برقص درآوردن .
- || تقلب کردن . شعبده بازی کردن .