برگاشتن
لغتنامه دهخدا
برگاشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) برگردانیدن . (از برهان ). برگرداندن . (آنندراج ). رجعت دادن :
سپاه از لب آب برگاشتند
بفرمود تا رود نگذاشتند.
جهاندار ناچار برگاشت اسپ
پس اندر همی تاخت ایزدگشسپ .
به سوگند از آن مرز برگاشتش
به خواهش سوی روم بگذاشتش .
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه
که این را که برگاشتم من زراه .
نزد گام هرچند برگاشتش
پیاده شد از دست بگذاشتش .
بزد بر سر پیل و برگاشتش
بر این گوش و زآن گوش بگذاشتش .
توان خواراز او دست برداشتن
وزین خو نشایدْش برگاشتن .
- برگاشتن روی ؛ روی برگردانیدن . اعراض کردن . روی برگاشتن :
عنان رابپیچید و برگاشت روی
برآمد ز لشکر همی های وهوی .
چو دارا چنان دید برگاشت روی
گریزان همی رفت با های وهوی .
چو پیران چنان دید برگاشت روی
سوی لشکر خویش بنهاد روی .
عنان برگرائید و برگاشت روی
نبد جنگ رستم ورا آرزوی .
و رجوع به روی برگاشتن در همین ترکیبات شود.
- برگاشتن سر ؛ اعراض کردن . سر گرداندن :
کزآن هر سواری بهنگام کار
نه برگاشتندی سر از ده سوار.
- پشت برگاشتن ؛ پشت کردن . روی گرداندن . روی برتافتن . پشت کردن به کسی به طریق بی اعتنائی :
به خانه نهانش همی داشتم
برو پشت هرگز نه برگاشتم .
که بر من چنین پشت برگاشتی
برین دژ مرا خوار بگذاشتی .
همه سربسر پشت برگاشتند
فرامرز را خوار بگذاشتند.
- || هزیمت کردن . فرار کردن . گریختن :
همه مهتران پشت برگاشتند
مرا در جهان خوار بگذاشتند.
به بیچارگی پشت برگاشتند
سراپرده و خیمه بگذاشتند.
مسعود شکسته و خاکسار و علم نگونسار پشت برگاشت . (راحةالصدور راوندی ). و رجوع به پشت برگاشتن در همین لغت نامه شود.
- روی برگاشتن ؛ روی برگردانیدن . اعراض کردن :
که ما را برین گونه بگذاشتند
بخیره چنین روی برگاشتند.
دل زادفرخ نگه داشت نیز
سپه را همی روی برگاشت نیز.
جهانی پر از داد شد یک سره
همی روی برگاشت گرگ از بره .
سپاهش همه روی برگاشتند
جهانجوی را خوار بگذاشتند.
درفش و بنه پاک بگذاشتند
گریزان ز کین روی برگاشتند.
و رجوع به روی برگاشتن در همین لغت نامه و برگاشتن روی در همین ترکیبات شود.
سپاه از لب آب برگاشتند
بفرمود تا رود نگذاشتند.
جهاندار ناچار برگاشت اسپ
پس اندر همی تاخت ایزدگشسپ .
به سوگند از آن مرز برگاشتش
به خواهش سوی روم بگذاشتش .
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه
که این را که برگاشتم من زراه .
نزد گام هرچند برگاشتش
پیاده شد از دست بگذاشتش .
بزد بر سر پیل و برگاشتش
بر این گوش و زآن گوش بگذاشتش .
توان خواراز او دست برداشتن
وزین خو نشایدْش برگاشتن .
- برگاشتن روی ؛ روی برگردانیدن . اعراض کردن . روی برگاشتن :
عنان رابپیچید و برگاشت روی
برآمد ز لشکر همی های وهوی .
چو دارا چنان دید برگاشت روی
گریزان همی رفت با های وهوی .
چو پیران چنان دید برگاشت روی
سوی لشکر خویش بنهاد روی .
عنان برگرائید و برگاشت روی
نبد جنگ رستم ورا آرزوی .
و رجوع به روی برگاشتن در همین ترکیبات شود.
- برگاشتن سر ؛ اعراض کردن . سر گرداندن :
کزآن هر سواری بهنگام کار
نه برگاشتندی سر از ده سوار.
- پشت برگاشتن ؛ پشت کردن . روی گرداندن . روی برتافتن . پشت کردن به کسی به طریق بی اعتنائی :
به خانه نهانش همی داشتم
برو پشت هرگز نه برگاشتم .
که بر من چنین پشت برگاشتی
برین دژ مرا خوار بگذاشتی .
همه سربسر پشت برگاشتند
فرامرز را خوار بگذاشتند.
- || هزیمت کردن . فرار کردن . گریختن :
همه مهتران پشت برگاشتند
مرا در جهان خوار بگذاشتند.
به بیچارگی پشت برگاشتند
سراپرده و خیمه بگذاشتند.
مسعود شکسته و خاکسار و علم نگونسار پشت برگاشت . (راحةالصدور راوندی ). و رجوع به پشت برگاشتن در همین لغت نامه شود.
- روی برگاشتن ؛ روی برگردانیدن . اعراض کردن :
که ما را برین گونه بگذاشتند
بخیره چنین روی برگاشتند.
دل زادفرخ نگه داشت نیز
سپه را همی روی برگاشت نیز.
جهانی پر از داد شد یک سره
همی روی برگاشت گرگ از بره .
سپاهش همه روی برگاشتند
جهانجوی را خوار بگذاشتند.
درفش و بنه پاک بگذاشتند
گریزان ز کین روی برگاشتند.
و رجوع به روی برگاشتن در همین لغت نامه و برگاشتن روی در همین ترکیبات شود.